ای دبستانی ترین احساس من ! ...


اولین روز دبستان بازگرد / کودکی ها شاد خندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی / بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیبا ترند / یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود / آب را بابا به سارا داده بود
درس پندآموز روباه و خروس / روبه مکار دزد چاپلوس
کاکلی گنجشکی باهوش بود / فیل نادانی برایش موش بود
روز مهمانی کوکب خانم است / سفره پر از بوی نان گندم است
با وجود سوز سرمای‎ ‎شدید / ریزعلی پیراهن ازتن میدرید
تا درون نیمکت جامی شدیم / ما پر از تصمیم کبری‎ ‎می شدیم
پاکنهایی زپاکی داشتیم / یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت / دوشمان از حلقه هایش‎ ‎درد داشت
گرمی دستانمان از هااا بود / برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ / خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید / بازهم درکوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درس و رنج و کار / بچه های جامه های وصله دار
یاد ان آموزگار ساده پوش / یاد ان گچ ها که بودش روی دوش
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود / جمع بودن بود تفریقی نبود
ای معلم یادوهم یادت بخیر / یاد درس آب بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من / بازگردو این مشق ها را خط بزن
 

از دست نوشته های مهاتما گاندی

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان‌هاست ،
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم.
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،
اما همگى جایزالخطا.
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى،
و یادت باشد که این ها رموز بهتر زیستن هستند...
-------------
فرصت بیماری را صرف تفکر و بهبودی روح کنیم، طبیعت در کار مداوای جسم ما کار خود را خواهد کرد

نامه پيرزن به خدا !


يک روز کارمند پستي که به نامه‌هايي که آدرس نامعلوم دارند رسيدگي مي‌کرد متوجه نامه اي شد که روي پاکت آن با خطي لرزان نوشته شده بود نامه‌اي به خدا !

با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه اين طور نوشته شده بود:
خداي عزيزم بيوه زني هشتادوسه ساله هستم که زندگي ام با حقوق نا چيز باز نشستگي مي‌گذرد. ديروز يک نفر کيف مرا که صد دلار در آن بود دزديد.

اين تمام پولي بود که تا پايان ماه بايد خرج مي‌کردم. يکشنبه هفته ديگر عيد است و من دو نفر از دوستانم را براي شام دعوت کرده‌ام، اما بدون آن پول چيزي نمي‌توانم بخرم. هيچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگيرم . تو اي خداي مهربان تنها اميد من هستي به من کمک کن ...

کارمند اداره پست خيلي تحت تاثير قرار گرفت و نامه را به ساير همکارانش نشان داد. نتيجه اين شد که همه آنها جيب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاري روي ميز گذاشتند. در پايان نودوشش دلار جمع شد و براي پيرزن فرستادند ...

همه کارمندان اداره پست از اينکه توانسته بودند کار خوبي انجام دهند خوشحال بودند. عيد به پايان رسيد و چند روزي از اين ماجرا گذشت، تا اين که نامه ديگري از آن پيرزن به اداره پست رسيد که روي آن نوشته شده بود: نامه‌اي به خدا !

همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنين بود :

خداي عزيزم، چگونه مي‌توانم از کاري که برايم انجام دادي تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامي ‌عالي براي دوستانم مهيا کرده و روز خوبي را با هم بگذرانيم. من به آنها گفتم که چه هديه خوبي برايم فرستادي ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند

از فرصت ها استفاده کنید ! ...


مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد
وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم، سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا کشت
او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید

هرکسی که به این سوال جواب بده، جایزه می‌گیرد!!

یارو زبونش می‌گرفته ، می‌ره داروخونه می‌گه: آقا دیب داری؟
کارمند داروخونه می‌گه: دیب دیگه چیه؟

یارو جواب می‌ده: دیب دیگه - این ورش دیب داره ، اون ورش دیب داره.
کارمنده می‌گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم - چی هست این دیب ؟!

یارو می‌گه: بابا دیب ، دیب
طرف می‌بینه نمی‌فهمه ، می‌ره به رئیس داروخونه می‌گه - اون می‌آد ‌می‌پرسه: چی می‌خوای عزیزم ؟!
یارو می‌گه: دیب!
رئیس می‌پرسه: دیب دیگه چیه؟!

یارو می‌گه: بابا دیب دیگه - این ورش دیب داره ، اون ‌ورش دیب داره.
رئیس داروخونه می‌گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟!

یارو می‌گه: آره بابا - خودم دائم مصرف دارم، شما نمی‌دونید دیب چیه؟
رئیس هم هر کاری می‌کنه ، نمی‌تونه سر در بیاره و کلافه می‌شه ... یکی از کارمندای داروخونه برای خود شیرینی می‌آد جلو و می‌گه: یکی از بچه‌های داروخونه مثل همین آقا زبونش می‌گیره، فکر کنم بفهمه این چی می‌خواد - اما الان شیفتش نیست.

رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه ، گفت: اشکال نداره - یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش.
می‌رن اون کارمنده رو میارن - وقتی می‌رسه، از یارو می‌پرسه: چی می‌خوای؟!
یارو می‌گه: دیب!
کارمنده می‌گه: دیب؟!

یارو: آره
کارمنه می‌گه: که این ورش دیب داره ، اون ورش دیب داره؟!

یارو: آره
کارمند: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می‌خوای؟!

همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می‌خواد - کارمنده سریع می‌ره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه مشمع مشکی و میاره می‌ده به یارو و اونم می‌ره پی کارش.
همه جمع می‌شن دور اون کارمند و با کنجکاوی می‌پرسن: چی می‌خواست این?!

کارمنده می‌گه: دیب!
می‌پرسن: دیب؟دیب دیگه چیه؟!
می‌گه: بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!
رئیس شاکی می‌شه و می‌گه: اینجوری فایده نداره - برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟!
کارمنده می‌گه: تموم شد - آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!!
دوستان حالا دیب چیه؟؟؟؟؟؟