فرهنگ لغت جدید و خنده دار

این فرهنگ لغت یکمی با بقیه فرق میکنه !
یعنی برداشتی که از کلمه میشه یه جورایی متفاوته در ادامه با بعضی از این کلمات آشنا میشویم.

کادو : برادر دوم

کاسه : برادر سوم

کافور : برادر چهارم

کامیون : برادر وسطی

کره حیوانی : بیچاره ناشنواست

باکتری : پ ن پ با قوری

بیگلی بیگلی: پدربزرگ بروسلی، بزرگ خاندان لی big lee‌

۱,۲,۴,۵,۶,… : کوسه

فلافل : ف لا ف ل ، پ نه پ در زبان عربی !

فیله گوساله : فیل نفهم، فحش رایج بین فیل ها

بی‌ کربنات : یکی‌ از فحشهای رایج میان شیمیدانان

فیروز کریمی : در روز مرا حمل کنید

باقرخان : خواننده‌ای که در هنگام خواندن قر می‌‌دهد

قرتی : نوعی چای که با قر و حرکات موزون سرو میشود !

وایمکس : درنگ چرا ؟!

البرز: عربها به « پرز » گویند !

چرا عاقل کند کاری‌ :‌ یک ضرب المثل شیرازی !

شیردان : آنکه شیر خوب را از بد تمیز می دهد !

هردمبیل : جایی که در آن بابت هر چیزی قبض صادر میشود !

مختلف : مرگ مغزی !

توله سگ : حاصل تقسیم مساحت سگ بر عرض آن !

یک کلاغ چهل کلاغ : نبردی ناجوانمردانه بین کلاغ‌ ها !

غیرتی : هر نوع نوشیدنی به جز چای !

پنهانی : قلمی که جای جوهر با عسل مینویسد !

اسلواکی : نرم و خرامان گام برداشتن !

نیکوتین : نوجوانی خوش سیرت !

تهرانی : تیکه های هلوی باقیمانده ته آبمیوه !

کاشمری : در آرزوی ازدواج !

ژنتیک : ژنی که عامل اصلی تیک زدن در انسان می باشد !

خورشت بامیه : مسئولیت پختن خورشت بر عهده من است !

ﻓﯿﻠﺴﻮﻑ : ( ﻓﯿﻞ ﮔﺮﻓﺘﮕﯽ ) ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﮐﻪ ﻓﯿﻠﯽ ﺑﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﻗﺮﺍﺭ ﮔﯿﺮﺩ !

اعترافات تکان دهنده

اعتراف میکنم ...
بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم!
رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد
منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت!
با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!

اعتراف میکنم ...
تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم
 جلوي تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم.
زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره !!!!!

اعتراف يكي از دوستان ...
مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد.
صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.
جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ...
یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید : مامان بزرگ زود رفتی ...
یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد!!

اعتراف میکنم ...
یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم
دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه
یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!

اعتراف میکنم ...
وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره
بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم
وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد.
کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد.
بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد.
اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم.
تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید
و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست.
من 5 روز تو شوک بودم!!

اعتراف میکنم ...
روز تولد 19سالگيم خودم يادم نبود، اومدم خونه ديدم در قفله چراغ ها هم خاموشه، يه باد گنده اي ول دادم
وسط خونه كه انقد صداش بلند بود خودم جا خوردم، بعد چراغ ها رو كه روشن كردم ديدم دوستام وسط سالن
با كلاه بوقي و برف شادي افتادن كف سالن هي ميخندن بعد يكسري هم سرخ شدن
ميگن تولد تولدِت مبارك... كيكم از دست يكي از دوستام افتاد وسط سالن، خلاصه شب به ياد ماندني شد ...

اعتراف می‌کنم ...
بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم
که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم!

اعتراف میکنم ...
سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد،
نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه
چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود.
آقاهه گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم.
اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و
با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه
با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!

اعتراف ميکنم ...
راهنمايي که بودم به شدت جو گير بودم، همسايگيمون يه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود،
شوهره هم هر روز ميومد و جلو در خونش سر و صدا راه مينداخت، خيلي دلم واسه خانومه ميسوخت.
يه روز که طرف اومده بود عربده کشي، تصميم گرفتم که برم و جلوش در بيام.
رفتم تو کوچه و گفتم آهاي چيکارش داري؟ يارو يه نگاه بهم انداخت و يه پوزخندي زد و به کارش ادمه داد،
منم سه پيچش شدم، وقتي ديد من بيخيالش نميشم گفت اصلا تو چيکارشي؟ منم جوگير، گفتم لعنتي زنمه!!

اعتراف میکنم ...
چهار سال پیش باید آندوسکوپی میکردم. از یه لوله باد میفرستن تو باسن مبارک که راحت دیده شه.
دکتره نمیدونم چی بود داستان که باد خالی نکرد. یه تاکسی گرفتم برم خونه.
وسطا راه دیگه داغون فشار آورده بود از دستم در رفت گوزیدم.
منم دیگه دیدم آبروم رفته دلدرد شدیدم دارم از فشار باد، هر چی بود دادم.
انقدم فشارش زیاد بود کل ماشین رفته بود رو ویبره.
راننده لامصب جاده رو ول کرده بود نعره میزد یا امام هشتم...یا حسین.
یه پیرمرده هم داد میزد حواست به جلو باشه.
راننده فهمید من گوزیدم زد بقل گفت یابوو گم شو پایین فک کردم آمریکا حمله کرده

اعتراف میکنم ...
احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!

اعتراف میکنم ...
تو عروسي نشسته بودم يه بچه 3 ، 4 ساله اومد يک هسته هلو داد بهم،
منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زير ميز، چند ثانيه بعد ديدم دوباره آوردش،
اين دفعه پرتش کردم يه جاي دور ديدم دوباره آورد!!
مي خواستم اين بار خيلي دور بندازمش که بغل دستيم بهم گفت آقا اين بچس سگ نيست!
طرف باباي بچه بود!!

اعتراف میکنم ...
دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟
من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!

اعتراف ميكنم ...

بچه كه بودم با دختر و پسر خاله هام لباس كهنه ميپوشيديم
ميرفتيم گدايي با درامدش بستني ميگرفتيم كه همسايمون مارو لو داد و كتك خورديم!!

اعتراف میکنم ...
سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون
که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم!!!!!!

اعتراف میکنم ...
به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم
سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم،
تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !!

اعتراف میکنم ...
بچه که بودم، جو گیر بودم نماز بخونم .... بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم
رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن ... اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....
>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده....!!!!

خدایا شکرت!

وقتی تصادف می کنی، می گن برو خدا رو شکر کن که نمردی!
وقتی تنها موندی، می گن برو خدا رو شکر کن که هیشکی نیس رو مخت باشه!
وقتی دزد کیفتو می زنه، می گن برو خدا رو شکر کن که فقط کیفتو زده، چاقو بهت نزده!
وقتی عشقت بعد از یه چن سال ولت می کنه، می گن برو خدا رو شکر کن که الان این اتفاق افتاده نه چن سال دیگه!
وقتی زیر بار قرض و قوله داری داغون می شی، می گن برو خدا رو شکر کن که کار و درآمد داری و می تونی از پسش برآی!
وقتی طلاق می گیری، می گن برو خدا رو شکر کن که بچه نداری!
خلاصـه که همیشـه یه بدبختی بزرگتری هس که بخاطر اتفاق نیفتادنش شاکر باشیم... خداااااایا شکرت !

ماجرای طلاق!

با اصرار از شوهرش می‌خواهد که طلاقش دهد.
شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی‌ خوبی‌ داریم.
از زن اصرار و از شوهر انکار در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می‌پذیرد،
به شرط و شروط ها! زن مشتاقانه انتظار می‌کشد، تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را می‌باید ببخشی.
زن با کمال میل می‌پذیرد.

در دفتر خانه مرد رو به زن کرده و میگوید: حال که جدا شدیم.
تنها به یک سوالم جواب بده.
چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی‌ و به خاطر آن
حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی؟
زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد: طاقت شنیدن داری؟
مرد با آرامی گفت: آری
زن با اعتماد به نفس گفت: 2 ماه پیش با مردی آشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.
از اینجا یک راست میرم محضری که با او وعده دارم، تا زندگی‌ واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.

مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.
زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت وقتی‌ به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.
نامه‌ای در کیفش بود با تعجب بازش کرد.
خطّ همسر سابقش بود که نوشته بود: "فکر می‌کردم احمق باشی‌ ولی‌ نه اینقدر"
نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت.
منتظر بود که تلفنش زنگ زد.
برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.
شمارهٔ همسر جدیدش بود.
تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی؟ پس چرا دیر کردی؟
صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت: باور نکردی؟ گفتم فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی.
این روزها میتوان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد
تا مردان گرفتار را از شرّ زنان احمق با مهریه‌های سنگینشان نجات دهد!!